۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

پادشاه و کودک زیرک

در زمان یکی از پادشاهان، خواجه توانگری بمرد و از مالی بسیار بماند و کودکی داشت به غایت زیرک و غیر از او خواجه را هیچ وارثی نبود.
اهل سعایت پادشاه را از آن صورت خبر کردند. پادشاه طمع در مال خواجه گرده، آن کودک را طلبید و پرسید که از پدر تو چه مانده است؟
کودک گفت: «نقد و جنس این ضیاع و عقار چندین، و از وارثان، پادشاه دین‌پرور و این کودک بی‌گناه.»
پادشاه بخندید و مال را به او گذاشت و خاطر به تربیت او گماشت.

منبع:

لطایف الطوایف - فخرالدین علی صفی

0 دیدگاه‌ها و نظرات: