بگو مسخره... مسخره... اسم بابات اصغره!... یادش بخیر، چه روزهای شاد و خوشی داشتیم... چقدر با بازی با کلمات و این جور چیزها سر به سر یکدیگر میگذاشتیم و با هم شوخی میکردیم. برای خودش دنیایی بود. همیشه به دنبال این بودیم که تازهترین و جدیدترین کلمات و پاسخهای مربوطه! را پیدا کنیم و با دوستان، همکلاسیها و بچه محلها شوخی کنیم. چه حالی میداد وقتی کلمهای را پیدا میکردی و خیلی تازه بود. میرفتی تو مدرسه و از همه میخواستی که بگویند: فلان! تو هم سریع پاسخ میدادی: بهمان!
این کار ما مدلها، انواع و اقسام مختلفی داشت. از مدلهای ساده و پاستوریزه بگیر تا مدلهای بیتربیتی و سوپر خفن! حتی گاهی اوقات با نام و فامیل (نام خانوادگی) معلمان، دبیران و دیگران شوخی میکردیم. بیچاره آن کسی که نامش ورد زبانها میشد. بساطی به راه میافتاد که نگو و نپرس.
به هر حال از آن سالها زمان زیادی میگذرد و نمیدانم بچهها و کودکان امروزی اهل این جور کارها و شوخیها هستند یا نه. اما برای نسل ما که دنیایی از خاطره است.
پینوشت:
نقاشی بالا را خودم کشیدهام... شرمنده بابت کیفیت!
0 دیدگاهها و نظرات:
ارسال یک نظر